نگاهی به فلسفه ی اخلاق امانوئل کانت
در مورد اخلاق سخن بسیار گفته اند اما گفته کانت جاذبه ی دیگری دارد. البته مقصود این نیست که آنچه کانت در مورد اخلاق گفته صحیح است. مسأله صحت یا درستی داستان دیگری است و در این مبحث سعی ما این نبوده است که آراء صحیح را از باطل یا درست را از نادرست تمیز دهیم. به اعتقاد ما آراء اخلاقی هم مثل آراء دینی و سیاسی و اقتصادی و علمی و متافیزکی و هنری متناسب با شرایط تاریخی خود تدوین شده اند و بدون توجه به ظرف «تاریخ» و شرایط فرهنگی هر عصر و زمانی نمی توان از درستی یا نادرستی آراء و عقاید سخن گفت. پس در ارزیابی اندیشه ها از موضوع درست و نادرست بودن آنها چشم می پوشیم و فقط به تأثیر آنها در ذهن و روح خود و تأثیری که در نسل های بعد از خود نهاده اند توجه داریم.
برای درک مفاهیم اخلاقی کانت از آشنایی با اصول مقدماتی فلسفه ی او ناگزیریم. پس پیش از طرح مباحث اخلاق، ابتدا اصول تفکر او را اجمالا ً از نظر می گذرانیم. کانت در فلسفه ی انقلابی به پا کرده که آن را (به تقلید از هیوم) » انقلاب کوپرنیکی » نامیده است که محتوای آن غیر از انقلاب هیوم است. در اینجا اگر معنی همین تعبیر دو کلمه ای را روشن کنیم مفاهیم اصلی و اصول فلسفه ی او را دریافته ایم، و برای شناخت مباحث فلسفه ی اخلاق او توانایی خواهیم داشت.یکی از مباحث مهم فلسفه بحث معرفت یا معرفت شناسی (1) است. در این مبحث از چگونگی کسب علم و کیفیت تحقق آن بحث می شود. سؤال اصلی معرفت شناسی این است که ما چگونه به حقایق عینی علم پیدا می کنیم؟ به زبان ساده تر، ما چگونه موجودات را می شناسیم؟ برای یافتن جواب این سؤال در تاریخ فلسفه ی غرب، دو حوزه ی بزرگ فلسفی، یعنی اصالت عقل(2) و اصالت تجربه(3) (صرف نظر از شکاکیت (4) که خود حوزه ای مستقل است و موضع منفی دارد) در مقابل هم به وجود آمده اند. این دو حوزه هر کدام به نحوی (که جزئیات آن اکنون مورد توجه ما نیست و فقط به خطوط کلی آنها اشاره می کنیم) به این سؤال جواب داده اند. اما این دو حوزه در عین اینکه اختلاف بنیادی با هم دارند، یک مسأله را هر دو متحداً فرض کرده اند و آن عبارت است از اینکه جهان خارج از ذهن را قبل از تحقق معرفت (5)، امری متحقق می دانستند و نحوه ی تشکیل معرفت را به این صورت می دانستند که ذهن خود را با جهان خارج منطبق می کند. جهان خارج، پیش از آنکه ذهن فاعل شناسایی با آن برخورد کند، امری موجود و متحقق و دارای معنی است و در ضمن عمل شناسایی صورتی از این جهان موجود در ذهن ارتسام می یابد. و جهان دیگری به نام «عالم عقلی» در ذهن نقش می بندد که بنا بر فرض منطبق و مضاهی با عالم خارج است. کانت در بافت که قبول این فرضیه، در امر شناسائی بامشکلاتی مواجه است که حل آنها ممکن نیست مگر اینکه این فرضیه را معکوس کند.لذا این فرض را معکوس کرد و بنا را بر آن نهاد که این ذهن فاعل شناسائی است که پیش از عمل شناسایی تحقق دارد وحین عمل شناسایی این عالم خارج است که تحقق می یابد نه ذهن. ذهن فاعل شناسایی پیش از ادراک تحقق دارد و حین ادراک، احکام و قواعد خود را بر «ماده ی خام» طبیعت تحمیل می کند؛ و ماده معرفت یعنی جهان خارج، با قبول این احکام وقواعد به عنوان «صورت » شناسایی، که درواقع قالب های ذهنی فاعل شناسائی است، تحقق و تعین می یابد. اشیاء تحقق یافته ی عینی ترکیبی است از صورت وماده که صورت آن متعلق به ذهن و ماده ی آن متعلق به طبیعت خارجی است. معرفت یا علم ضمن ترکیب صورت ذهنی با ماده ی خارجی تحقق می یابد.
هر معنی و تشخیص و تعینی که در اشیاء طبیعی موجود باشد مربوط به صورت آنهاست که سهم ذهن است. اشیاء طبیعی بدون صور ذهنی از هر گونه معنا و تشخص وتعیین و تحقق خالی اند و معرفت یا علم بدون ماده ی طبیعی فقط قالب معرفت است. آنچه به شیء تشخص می دهدصورت ذهنی است. یعنی تشخص وتعین و نظم و ترتیب وانسجام از آن ذهن است. ماده ی طبیعت پیش از تحقق شناسائی ماده ای است بی معنی که هیچ گونه تشخص وتعین ندارد.
کانت با این فرض می تواند مسائل متنازع فیه اصالت عقل و اصالت تجربه را حل کند یا حداقل خود او می پندارد که این مسائل را حل کرده است. این انقلاب شبیه انقلاب کوپرنیک در نجوم است. زیرا پیش از وی منجمان می پنداشتند خورشید گرد زمین می گردد. کوپرنیک به مشکلاتی در نجوم برخورد که با معکوس کردن این فرضیه می توانست آنها را حل کند یعنی فرض کرد که زمین گرد خورشید می گردد. به موجب این مشابهت، کانت فرض خود را «انقلاب کوپرنیکی» نامیده است.
در این تحلیل یا به قول کانت در این انقلاب، هدف اصلی این است که اجزاء پیشینی (6) معرفت شناخت شود. مقصود از اجزاء پیشینی، عناصری از معرفت است که پیش از تجربه در ذهن تحقق دارد، یعنی همان قالب های ذهنی یا مقولات (7) ذهنی. کانت برای وصول به این هدف، ابتدا فعالیت های ذهن را به سه بخش حس، فهم و عقل تقسیم می کند. در بخش حس که مواد معرفت را تهیه می کند دو عنصر پیشینی یعنی زمان (8) و مکان (9) وجود دارد. این دو، صورت معرفت حسی یا محسوسات را تشکیل می دهند و مقدم بر تجربه اند. در بخش فهم یا فاهمه چهار مقوله ذهنی اصلی کمیت (10)، کیفیت (11)، نسبت (12)، و جهت (13) را تشخیص داده است. این چهار مقوله نیز مقدم بر تجربه اند و کانت از هر یک از آنها سه مقوله ی فرعی استخراج می کند که جمعاً دوازده مقوله است. این مقولات دوازده گانه ی فاهمه در عقل نظری است و چنانکه خواهیم دید کانت در عقل عملی هم برای اختیار دوازده مقوله استخراج کرده است. جدول مقولات اختیار را در جای خود خواهیم آورد.
در بخش عقل سه مفهوم خدا وجهان و نفس به عنوان مفاهیم متعالی عقل مطرح است که البته این سه مفهوم را نمی توان مثل مقولات فهم پیشینی دانست اما تجربی (14) هم نیستند بلکه نحوه ی برخورد عقل با این مفاهیم به موجب حالت طبیعی عقل است. این مفاهیم در پایان فلسفه اخلاق کانت با کمی تغییر دوباره ظاهر می شوند. به این ترتیب که در آنجا به جای مفهوم جهان مفهوم اختیار، و به جای نفس بقای نفس مطرح می شود. کانت در پایان فلسفه ی اخلاق سه موضوع خدا و اخیار و خلود نفس را که عقل نظری قادر به اثبات آنها نیست از طریق عقل عملی به اثبات می رساند.
مقصود از ذکر این مقدمه این بود که بگوییم در فلسفه ی کانت، چه در عقل نظری و چه در عقل عملی، غرض اصلی یافتن عناصر پیشینی و تطبیق آنها در امور تجربی است. پس در فلسفه ی اخلاق کانت، که اینک در مقام بیان آن هستیم، کار اصلی این است که عناصر پیشینی را بیابیم و آنها را از امور تجربی تفکیک و متمایز کنیم و نحوه ی اطلاق آنها را بر امور تجربی بیان کنیم.
الف- بیان اجمالی فلسفه ی اخلاق کانت. در اینجا اصول و خطوط کلی اخلاق کانت را اجمالاً ترسیم می کنیم. این بیان اجمالی متکی است بر مضمون دو کتاب اصلی کانت یعنی نقد عقل عملی (15) واساس مابعدالطبیعه ی اخلاق. (16) در علم اخلاق قضایایی وجود دارد که نوعاً با قضایای علمی یا خبری متفاوت است. به این معنی که در اخلاق به جای «الف ب است،» قضایای در قالب «الف باید ب باشد» مطرح است، مثل: «انسان باید به قول خود وفا کند.» این تأکید و ضرورتی که در این قبیل قضایا با لفظ «باید» بیان می شود ناشی از تجربه نیست. زیرا امور واقعی و تجربی را هر قدر بکاویم به چنین ضرورت و کلیتی دست نمی یابیم. پس این قضایا پیشینی است و «باید» های اخلاقی حاصل تجربه نیست. اگر تمام مردم به قول خود وفا نکند، یا فقط تعدادی از آنها به قول خود وفا کنند یا حتی هیچ کس به قول خود وفا نکند، این قضیه که «انسان باید به قول خود وفا کند» مطلقاً و بدون استثناء معتبر است. پس صورت تأکید آن حاصل تجربه نیست. حال باید صورت یا مقوله ی پیشینی حاکم بر این قضیه را بیابیم. صورت یا علت یا دلیل قضایای اخلاقی در عقل عملی است و اکنون باید به بررسی نحوه ی عمل کرد عقل عملی بپردازیم.
عقل عملی ماهیتاً با عقل نظری متفاوت نیست بلکه تفاوت آن با عقل نظری در نحوه ی عمل کرد آن را متعلقات عقل است. عقل از آن جهت که به شناخت آنچه هست اقدام می کند عقل نظری است و آنگاه که به ایجاد وابداع می پردازد، عقل عملی است.عقل نظری فقط به شناسایی آنچه هست می پردازد اما عقل عملی متعلق خود را می آفریند و ابداع می کند.(17) عقل عملی از این جهت که آفریننده است مترادف اراده است. در واقع اراده ی انسان همان عقل عملی او یا جنبه ی عملی یعنی جنبه خلاق و آفریننده ی عقل است. عقل عملی یا اراده ی منشأ قانون اخلاقی است که مقدم بر تجربه است. البته موجود عاقلی که در طبیعت یافت می شود انسان است اما بحث کانت در مورد تفکیک عقل به عملی و نظری، با قطع نظر از موجود انسانی، صورت گرفته است و در این تقسیم انسان را درنظر ندارد بلکه عقل را به نحو مابعدالطبیعی و مستقل از وجود انسانی به نظری و عملی تقسیم کرده است.
آنچه کانت در مورد عقل عملی گفته است در واقع اساس مابعدالطبیعه ی اخلاق است واین عبارت عنوان یکی از کتب اخلاقی اوست. طرح اخلاقی کانت طرح مابعدالطبیعی است؛ یعنی فلسفه ی متعالی اخلاق است. که فقط هنگام اطلاق عملی آن یعنی برای اجرای آن، به موجود انسانی نیاز است وگرنه طرح مسأله اصولاً مستقل از انسان است. به این ترتیب اساس اخلاق در عقل عملی مطلق و کلی است و ربط مستقیم به طبیعت انسان ندارد. کانت با تکیه بر این اساس ما بعد الطبیعی اخلاق های مبتنی بر نفع، لذت، احساس و مصلحت یا دور اندیشی و احتیاط را مورد انتقاد قرار می دهد. زیرا هر یک از این حوزه ها سعی دارند به نحوی منشأ اخلاق را در طبیعت انسان بیابند. اصول اخلاقی کانت چنان مطلق وکلی وضروری است که حتی اعتقاد به خدا را مبتنی بر اخلاق می داند. در سایر حوزه های فلسفی معمولاً اخلاق متکی بر قول به خداست (اگر اعتقاد به خدا وجود داشته باشد). اما در فلسفه ی کانت اعتقاد به خدا مبتنی بر اخلاق است یعنی در فلسفه های غیر کانتی چون خدا هست باید اخلاق باشد اما در فلسفه ی کانت چون اخلاق هست باید خدا باشد و شرح این نکته ی بسیار دقیق البته مفصل است و تفصیل آن در گنجایش این کتاب نیست.
کانت می گوید حکمت یونانی به سه بخش منطق و طبیعیات و اخلاق تقسیم می شود. هر معرفتی یا مادی است یا صوری. حکمت مادی یا ماده ی فلسفه، خود شامل دو بخش است ؛ زیرا یا قوانین طبیعت را بررسی می کند یا قوانین اختیار را. قسم اول طبیعیات است و قسم دوم فلسفه ی اخلاق. معرفت صوری که قوانین کلی عقل را تحقیق می کند، منطق نامیده می شود. پس علم اخلاق وعلم طبیعت به موازات هم قوانین تجربی را تحقیق می کنند: یکی قوانین طبیعت و دیگری قوانین اختیار یا اراده ی انسانی را اخلاق به تحقیق در قوانین اراده و اختیار می پردازد.
هر فلسفه ای که مشتغل به تجربه باشد می توان آن را فلسفه ی تجربی نامید و فلسفه ای که تعالیم خود را از اصول پیشینی دریافت کند فلسفه محض نامیده می شود. فلسفه ی محض اگر مشتغل به مباحث صوری باشد. منطق است واگر به تعیین متعلقات ادراک بپردازد مابعدالطبیعه است. مابعدالطبیعه خود شامل دو قسمت است: مابعدالطبیعه طبیعت و مابعدالطبیعه ی اخلاق. پس اخلاق دارای دو بخش تجربی وعقلی است: بخش تجربی را می توان انسان شناسی عملی نامید و اصطلاح اخلاق را برای بخش عقلی نگه می داریم. این تقسیمات را می توان با نمودار زیر واضح تر نشان داد:
حکمت |
صوری |
منطق |
|
|
مادی |
طبیعیات |
|
|
|
اخلاق |
تجربی |
انسان شناسی عملی |
||
عقلی |
مابعدالطبیعه ی اخلاق |
به این ترتیب متعلق تحقیق ما در اینجا مابعدالطبیعه اخلاق است. در اینجا مقصود این است که ببینیم آیامی توانیم یک فلسفه ی اخلاق مستقل از اخلاق تجربی، که آن را انسان شناسی می نامیم، تدوین کنیم یا نه. البته چنین کاری ممکن است زیرا ما مفهوم عام تکلیف و قوانین اخلاقی را به عنوان مفاهیم ماقبل تجربی در دست داریم. اصول فلسفه ی اخلاق مستقل از انسان و رفتار او دارای ارزش و اعتبار مطلق است. اصولی است برای موجودات عاقل (که انسان یک نوع از آنهاست) وهنگامی که این اصول بر انسان اطلاق شود نه فقط به طریق تجربه چیزی از رفتار انسان اقتباس نمی کند بلکه قواعد و قوانین پیشینی خود را می تواندبر زندگی انسان، به عنوان یک موجود عاقل، اطلاق و اعمال کند.
تدوین مابعدالطبیعه ی اخلاق یا فلسفه ی اخلاق امری ضروری است به دو دلیل: اول برای تأملات نظری به قصد تحقیق در منابع اصول عملی که می تواند به نحو پیشینی در عقل ما یافت شود. دوم اینکه اگر پایه های اخلاق را اساساً مستحکم نکنیم، اخلاق در معرض فساد است. برای اینکه فعلی اخلاقاً خوب باشد یعنی دارای ارزش اخلاقی باشد کافی نیست که منطبق با اصول اخلاق باشد بلکه باید برای رعایت قانون اخلاقی انجام شود. زیرا صرف انطباق با قانون امری است امکانی و نامتیقن. به این جهت تحقیق در فلسفه ی اخلاق باید یک تحقیق فلسفی محض و مستقل از هر گونه تجربه و قواعد رفتار باشد. اگر بخواهیم یک فلسفه ی اخلاق تدوین کنیم باید آن را به زیور ضرورت مزین کنیم و از لوث امکان بپالاییم؛ در حالی که امور واقع وتجربی آلوده به امکان است و آنجا که پای امکان در میان باشد نمی توان از قانون اخلاق سخن گفت؛ زیرا که مقوم هر قانونی چه طبیعی و چه اخلاقی، ضرورت وکلیت است. کار مابعدالطبیعه ی اخلاقی این است که مفاد و اصول یک اراده ی محض را به محک نقد بزند نه اینکه افعال و شرایط خواست ها و تمایلات انسانی را بیازماید، افعال وخواست ها و تمایلاتی که از روان شناسی اقتباس شده است.
اصول اساسی فلسفه ی اخلاق چیزی نیست جز بررسی انتقادی عقل محض عملی، همانطور که اصول ما بعدالطبیعه چیزی نیست جز بررسی انتقادی عقل محض نظری.این اصول بکلی مستقل از تجربه است زیرا وقتی مفاهیم اخلاقی را به صورت قانون و به نحو کلی بر موارد آن اطلاق می کنیم ارزش آن باید معتبر باشد نه فقط در مورد افراد انسان بلکه درمورد کل موجودات عاقل ونه فقط تحت شرایط ممکن بلکه به نحو ضروری و مطلق. اگر چنین باشد واضح است که تجربه نمی تواند امکان چنین قواعد قطعی و ضروری را فراهم کند.
مطلب دیگر اینکه اگر بخواهیم اصول اخلاقی را از مصادیق و موارد تجربی اقتباس کنیم، محلی برای اختیار باقی نمی ماند. قول به اختیار مستلزم این است که قوانین اراده از ذات اراده بر آیند نه از واقعیات تجربی. زیرا اراده فقط اگر تابع احکام خود باشد مختار است و اگر قواعد رفتاری جز ذات اراده از منبع دیگری اقتباس شوند، اراده در عمل تابع آن خواهد بود واین امر مستلزم طرد اختیار است.
اصول اخلاقی نه فقط نسبت به انواع غایات و سود انگاری و عواطف و احساسات و لذت طلبی دارای استقلال کامل است و به هیچ یک از آنها وابسته نیست، حتی در الهیات، مفهوم کمال مطلق خداوند مؤخر بر اصول اخلاقی است؛ زیرا اول باید در فلسفه ی اخلاق و براساس اصول اخلاقی مفهومی از کمال حاصل کنیم تا سپس کمال مطلق را مطرح کنیم و به خداوند نسبت دهیم. پس فلسفه ی اخلاق نه با انسان شناسی (شناخت رفتار انسان) آمیزش دارد ونه با الهیات نه با علم طبیعت ونه با قوای خفیه و فوق طبیعی. اساس اخلاق فقط ادای تکلیف است وادای تکلیف عبارت است از احترام به قانون کلی اخلاق. به این ترتیب اصول اخلاقی باید قائم به عقل عملی به قیام صدوری باشد. اصول اخلاقی را نمی توان از تجربه اقتباس کرد زیرا در این صورت این اصول خالی از خلوص و ضرورت خواهند بود و با اصول اخلاقی خالی از ضرورت نمی توان فلسفه ی اخلاق تدوین کرد.
در مورد قواعد اخلاقی، کانت می گوید ما باید هر نوع رفتار اخلاقی را که به عنوان یک قاعده ی اخلاقی برای خود قرار می دهیم، این قاعده را باید طوری انتخاب کنیم که بتوانیم آن را به یک قانون کلی تبدیل کنیم و برای تمام افراد انسان قابل اجرا باشد و کلیت یافتن آن مستلزم تناقض نباشد. یکی از نشانه های قواعدی که می توان آنها را به قانون کلی تبدیل کرد این است که قاعده ی انتخابی ما وقتی تبدیل به قانون کلی شد نباید با خود در تناقض باشد. یعنی صورت کلی قاعده ی انتخابی ما وقتی تبدیل به قانون کلی شد نباید با خود در تناقض باشد. یعنی صورت کلی قاعده ی انتخابی ما نقیض حالتی نباشد که ما به عنوان قاعده انتخاب کرده ایم. مثلاً وعده ی دروغ دادن را نمی توان به عنوان یک قاعده ی اخلاقی انتخاب کرد. زیرا وعده ی دروغ دادن اگر بخواهد به صورت قانون کلی مبدل شود به این معنی است که هر کس حق دارد وعده ی دروغ بدهد و در این صورت اعتماد مردم از یکدیگر سلب می شود درحالی که غرض از وعده دادن جلب اعتماد مردم است. پس وعده ی دروغ دادن قاعده ای است که اگر کلیت یابد با خود در تناقض است. لذا نمی توان آن را به عنوان یک قاعده ی اخلاقی انتخاب کرد.
کانت اختیار واستقلال اراده را لازم و ملزوم یکدیگر می داند. به این معنی که اگر انسان به عنوان یک موجود اخلاقی لحاظ شود باید او را در اخلاق مختار تلقی کنیم زیرا اساس اخلاق تکلیف است و ادای تکلیف مستلزم اختیار است. پس برای حفظ اختیار باید بپذیریم که اراده ی ما مستقل وخودمختار است و قوانین آن از درون ذات خود آن برآمده است. به این ترتیب کانت توانسته است از دام قیاس ذوحدینی که فلسفه ی اخلاق بدان گرفتار است برهد. مضمون قیاس مذکور این است که افعال ما یا معلول علتی است که در این صورت در سلسله ی علت و معلول قرار می گیرد و مشمول اصل قطعیت یا جبر علمی (دترمینیسم) می شود ودیگر جایی برای اختیار باقی نمی ماند و یا از روی اختیار است که در این صورت افعال تحکمی است و تحت قاعده ای قرار ندارد. اما کانت با طرح مسأله ی استقلال اراده توانسته است قول به اختیار و منشأ علیت افعال را جمع کند. یعنی چون افعال ما ناشی از اراده ی مستقل ماست هم از روی اختیار است به این معنی که هم عامل خارجی در افعال ما دخالت ندارد و هم علت افعال ما روشن است، یعنی اراده ی خود انسان علت افعال اخلاقی اوست. در نظر کانت اراده علت افعال اخلاقی ماست و اختیار خاصه ی آن است همانطور که ضرورت خاصه ی علیت طبیعی است.
کانت در پایان کتاب نقد عقل عملی به دیالکتیک عقل عملی اشاره می کند. اصول این دیالکتیک همان اصول دیالکتیک عقل نظری است. به این طریق که عقل (چه در مقام عمل و چه در مقام نظر) می خواهداصول خود را بر امور نامشروط اطلاق کند اشیاء برای اینکه شناخته شوند باید به شهود درآیند اما ما شهود عقلی نداریم و اشیاء فقط می توانند به شهود حسی درآیند و این امر مستلزم این است که اشیاء در قالب پدیدار(18) و نمودار(19) شناخته شوند. بنابراین امور ذاتی یا ذوات (20) ناشناخته می مانند. اما چون عقل اصول نامشروط خود را بر پدیدارها که مشروط اند اطلاق می کند این ابهام و ادراک باطل در او به وجود می آید که گمان می کند این امور مطلق اند یعنی با آنها همچون امور مطلق برخورد می کند وکانت این ابهام را اغوا (21) نامیده است. جنبه ی فریبندگی این اغوا وقتی معلوم می شود که عقل در کار اطلاق واعمال اصول مطلق خود بر پدیدارها دچار تناقض می شود زیرا می خواهد اصول نامشروط خود را بر امور مشروط اطلاق کند. از طرف دیگر عقل مشتاق است که این اغوا را شناسایی کند و دریابد که این اغوا چگونه بروز می کند و چگونه رفع می شود. نحوه ی عملکرد عقل در اینجا دیالکتیکی به معنی کانتی لفظ است. دراین مرحله عقل گرفتار یک تعارض (22) است. مضمون این تعارض چیزی را به ما نشان می دهد که از طرفی نمی توانیم بدان دست یابیم و از طرف دیگر نمی توانیم از آن چشم بپوشیم
ب- مفاهیم بنیادی اخلاق کانت. پس از بیان مقدمات و ملاحظات کلی در فلسفه ی اخلاق کانت اینک وقت آن است که مفاهیم بنیادی اخلاق او را به تفصیل بیشتر بیان کنیم. این مفاهیم عبارت اند از خیر مطلق، تکلیف اخلاقی، منشأ تکلیف، امر مطلق، غایت اخلاق، اختیار، قلمرو غایات، فضیلت و سعادت و اصول موضوعه ی عقل عملی. اینها همان عناصر پیشینی یا مقولات عقل عملی است. پ - خیر مطلق. اولین قدم در اخلاق کانت این است که خیر مطلق را شناسائی کنیم. امور خیر یا اشیاء خوب بسیار است. مثلاً ثروت یامقام یا صفات نفسانی و فضایلی از قبیل شجاعت. اما هیچ یک از اینها خیر مطلق نیست. همه نسبت به چیزی یا در یک مورد خاصی خیرند بنابراین مشروط و مقیدند. مثلاً از شجاعت می توان برای غایات شرّ و باطل استفاده کرد پس شجاعت خیر مطلق نیست. یا ثروت را ممکن است در امور باطل هم به کار انداخت. تنها چیزی که به نحو مطلق و بدون قید و شرط خیر است، اراده خیر است. پس اراده ی خیر را می توان خیر مطلق قلمداد کرد. اراده ی خیر مطلقاً خیر است و مثل امکانات مادی یا صفات نفسانی نیست که خیر بودن آن مشروط به چیزی باشد. حال اگر سؤال کنیم که اراده ی خیر یعنی چه با اراده ی خیر چگونه اراده ای است، جواب کانت این است که اراده ی خیر اراده ای است که برای ادای تکلیف عمل می کند. اگر اراده ای برای ادای تکلیف طبق یک قانون اخلاقی عمل کند اراده ی خیر است و می توان آن را خیر مطلق نامید.
ت - تکلیف اخلاقی. فرق است بین کاری که «مطابق تکلیف» انجام شود و کاری که «برای تکلیف» انجام شود. فقط اگر عملی برای تکلیف انجام شود (نه اینکه فقط مطابق تکلیف باشد) ارزش اخلاقی دارد. مثلاً تاجری که به قصد جلب مشتری و رونق کار خود رعایت انصاف می کند، عمل او ارزش اخلاقی ندارد؛ اما اگر به عنوان کسی که مقید به اخلاق است تکلیف خود بداند که با انصاف باشد و برای ادای تکلیف رعایت انصاف کند. در این صورت کار او ارزش اخلاقی دارد.این جنبه از اخلاق کانت یعنی تأکید او بر ادای تکلیف بسیار شدید و افراطی است و انتقادات شدیدی علیه او برانگیخته است. کانت جز ادای تکلیف هر نوع انگیزه ی اخلاقی را طرد و رد می کند. مثلاً اگر ما از کمک کردن به مردم لذت ببریم و در پی این کسب لذت به مردم کمک کنیم عمل ما ارزش اخلاقی ندارد اما اگر کمک به مردم به قصد ادای تکلیف باشد آن گاه یک فعل اخلاقی است. به این ترتیب مثلاً عواطف مادر نسبت به فرزند ارزش اخلاقی ندارد. هر چه انسان در اعمال و رفتار خود با نفس خود بستیزد و برخلاف تمایلات و فقط به قصد انجام وظیفه یا ادای تکلیف عمل کند ارزش اخلاقی اعمال او بیشتر است. البته این بدان معنی نیست که اعمال خیرخواهانه ی افرادی که از کار خود لذت می برند و خشنود می شوند، تقبیح شود اما ارزش اخلاقی از آن اعمالی است که به قصد ادای تکلیف انجام شود.
ث - منشأ تکلیف: گفتیم خیر مطلق عبارت است از اراده خیر و اراده هنگامی خیر است که برای ادای تکلیف باشد. حال می گوییم تکلیف عبارت است از احترام به قانون وعملی مطابق تکلیف است که به قصد احترام به قانون انجام شود. پس اراده ی خیر اراده ای است که مطابق قانون و به قصد احترام به قانون بروز کرده باشد. این احترام به قانون منشأ انفکاک علیت اراده و اختیار و آزادی اخلاقی از علیت طبیعی است. به این ترتیب که تمام موجودات طبیعی به عنوان جزئی از طبیعت تابع قطعیت و ضرورت علیت طبیعی هستند اما فقط موجودات عاقل، از جمله انسان است که مطابق قانون عمل می کند یعنی اراده و انتخاب می کند و با همین عمل، خود را از سلسله ی علت و معلول های طبیعی یا قانون قطعیت می رهاند. این عمل بر طبق قانون، منشأ اختیار است.
در هر حال احترام به قانون اخلاقی که اساس تکلیف را تشکیل می دهد منشأ ارزش اخلاقی است. قانون، چه قانون طبیعی باشد چه قانون اخلاقی، ذاتاً کلی و ضروری است واین ضرورت و کلیت امری پیشینی است. درمورد کلیت قانون و انطباق اعمال انسان با آن، بیان کانت مفصل است. اجمالاً می توان گفت کانت بین قاعده واصل فرق گذاشته است. قاعده عبارت است از صورت ذهنی قانون اخلاقی نزد فاعل اخلاق و اصل عبارت است از جنبه ی کلی و عینی قانون اخلاقی. مثلاً اینکه «من نباید دروغ بگویم» یک قاعده است. و اینکه «دروغگویی اصولاً بد است» یک قانون یا اصل کلی است. حال فرد انسانی باید طوری اراده کند که بتواند قواعد ارادی خود را به صورت قانون کلی بیان کند. هر قاعده ی رفتاری فردی که بتواند به نحو خالی از تناقض به صورت قانون کلی بیان شود، اصل اخلاقی یا قانون اخلاقی و قابل احترام و لازم الاتباع است و ما باید طوری اراده و رفتار کنیم که بتوانیم اراده ی خود را به صورت یک قانون مطلق و کلی بیان کنیم و یا آن را به قانون کلی اخلاق تبدیل کنیم. این تبدیل قاعده ی اخلاقی به قانون یا اصل کلی را کانت «امر مطلق» می نامد.
ج - امر مطلق. اینکه ما باید قواعد اخلاقی خود را طوری بیان کنیم که بتواند به صورت قانون کلی مورد اتباع واقع شود، می رساند که قانون کلی اخلاق از نوعی عینیت برخوردار است واراده ی ما را تحت سلطه ی خود قرار می دهد. این قانون کلی به صورت امر یا دستور بر اراده ی ما تحمیل می شود و ما باید از آن پیروی کنیم. کانت بین «امر» (یا دستور) و «حکم» (یا فرمان) فرق می گذارد. مفهوم کلی قانون حکم یا فرمان است و بیان آن به صورت امر یا دستور جلوه می کند. تمام اوامر یا احکام با لفظ «باید» بیان می شوند و این لفظ آنها را الزام آور می کند. اصولاً هر حکم یا امری الزام آور است و ما باید اراده ی خود را تابع آن گردانیم.
کانت اوامر را به دو قسمت مشروط ومطلق تقسیم کرده است و اوامر مشروط را اوامر اخلاقی نمی داند. امر مشروط خود بر دو قسم است: یا از این قبیل است که «اگر می خواهی به فلان نتیجه برسی باید فلان وسیله را در اختیار داشته باشی یا فلان عمل را انجام دهی. و آن را «شرطی تردیدی» نامیده است یا از این نوع است که «تو چون طبعاً مایل به سعادت هستی باید فلان عمل را انجام دهی » که گرچه از لحاظ صوری شرطی نیست اما در مضمون آن یک شرط گنجانده شده است، با این تفاوت که آن حال تردیدی که در شرط اول موجود است (زیرا شاید کسی نخواهد به فلان نتیجه برسد یا شاید آن را طلب نکند؛ از این جهت آن را تردیدی نامیده است) در شرط دوم موجود نیست بلکه با قطعیت تمایل به سعادت، مورد حکم واقع شده است.کانت نوع دوم را «شرطی تأکیدی» نامیده است. این دو نوع امر چون هر دو مشروطند هیچ کدام ارزش اخلاقی ندارند زیرا حکم اخلاقی باید بدون قید و شرط باشد.
باقی می ماند امر مطلق که کانت آن را امر ضروری نامیده است. امر مطلق به نحو پیشینی و مستقل از تجربه عبارت است از متابعت از قانون کلی و بیان آن به این صورت است که «چنان عمل کنید که گویی قاعده ی عمل شما به وسیله ی اراده ی شما قانون عمومی طبیعت می شود». این قانون کلی را به صورت دیگری هم بیان کرده است. « فقط طبق قاعده ای عمل کنید که توسط آن می توانید اراده کنید که قاعده ی مذکور قانون کلی بشود». کلیت این قانون در واقع صورت آن است و از مقولات پیشینی است. قانون کلی اخلاق یکی بیشتر نیست که کانت آن را به صورمختلف بیان کرده است و دو صورت آن در اینجا ذکر شد.
چ- غایت اخلاق. کانت در نظام اخلاقی خود سعی کرده است ارزش احکام اخلاقی را در خود آنها و مستقل از هر گونه غرض و غایتی قلمداد کند. اگر احکامی وجود داشته باشد که مشروط به شرطی و برای وصول به غایتی باشد ارزش اخلاقی ندارد. اما در فلسفه ی اخلاق خود محلی برای قبول نوعی غایت باز گذاشته است. و غایتی را که ذاتی حکم اخلاقی است به عنوان زمینه ی حکم کلی پذیرفته است. می گوید حافظ کلیت قانون اخلاقی غایتی است که در ذات آن و مبنا و زمینه ی آن است. مقصود این است که اگر چیزی به نام قانون کلی اخلاقی وجود دارد که ارزش آن در خود آن است باید این قانون خود غایت خود باشد به عبارت دیگر باید غایت آن در ذات آن باشد حال اگر سؤال کنیم این غایت دقیقاً چیست و درکجاست، کانت جواب می دهد که هر یک از افراد انسان خصوصاً و هر موجود عاقلی عموماً فی نفسه غایت است. به این ترتیب افراد انسان یا موجودات عاقل فی نفسه و ذاتاً زمینه ی قانون کلی اخلاق قرار می گیرند. کانت در اینجا دستوری دارد: « چنان عمل کنید که انسانیت را چه در شخص خود و چه در شخص دیگران همواره به عنوان غایت تلقی کنید نه وسیله.» استفاده از افراد انسان (چه خویشتن و چه غیره) به عنوان وسیله به این صورت است که مثلاً کسی که برای فرار از ناراحتی های زندگی خودکشی کند خود را برای وصول به یک وضع قابل تحمل وسیله قرار داده است وکسی که برای کسب منفعتی وعده ای می دهد که قصد انجام آن را ندارد، شخص مقابل را وسیله قرار داده است برای کسب منفعت خود. به این ترتیب کلیت قانون اخلاقی مترادف است با غایت بودن افراد انسان یا موجودات عاقل؛ واین دو مفهوم در عمل و در مصداق یک چیزند. هر فرد انسانی ذاتاً شایسته ی احترام است و این از جنبه های بسیار عالی اخلاق کانت است.
ح - اختیار. غایت بودن هر یک از افراد و احترام به فرد فرد موجودات عاقل به این معنی است که اراده ی هر فرد انسانی منشأ قانون اخلاقی است. یعنی هر فردی خود سازنده و مقوم قانون کلی اخلاق است. این امر منشأ اختیار افراد است. مفهوم اختیار هم مثل سایر مفاهیمی که تاکنون مورد بحث واقع شده به نحو پیشینی استنتاج می شود. پس انسان دارای اراده ی مختار (23) است. بیان اثبات اختیار برای انسان به این ترتیب است: هر حکم اخلاقی که تابع میلی یا هدفی یا مصلحتی باشد، مشروط است درحالی که امر اخلاقی باید مطلق باشد و اراده که تابع امر اخلاقی یا قانون اخلاقی است، مقید به هیچ قیدی و مشروط به هیچ شرطی نیست. پس هیچ هدف یا غایت یا مصلحت یا میلی نمی تواند اراده را ایجاب کند. اراده تابع قانون اخلاقی است که آن را خود وضع کرده است. قانونی که اراده تابع آن است برآمده از خود اراده است. پس اراده فقط تابع قانون خود است. به این ترتیب آزادی اراده یا اختیار اثبات می شود، حاکمیت اراده در نظر کانت «اصل اعلای اخلاق» است. اگر حاکمیت اراده را قبول نکنیم برای توجیه احکام اخلاقی باید به روش های گوناگونی که علمای اخلاق آورده اند متوسل شویم و این روش ها، چنان که پیش از این گفتیم، هیچ کدام قانع کننده نیست. حتی اگر منشأ احکام اخلاقی را اراده ی خداوند بدانیم، باز این سؤال مطرح است که چرا باید مطابق اراده ی خداوند عمل کرد؟ اما وقتی قوانین اراده ناشی از ذات آن باشد، دیگر این سؤال مطرح نیست. قول به اختیار یا آزادی اراده مستلزم قول به حاکمیت آن و حاکمیت اراده به معنی آزادی آن است. اراده ی انسان قوانین اخلاقی را، خود وضع می کند وخود اجرا می کند. توجیه اختیار انسان در اعمال و افعال اخلاقی از این بهتر ممکن نیست.
خ - مقولات اختیار. افعال اخلاقی انسان از طرفی معلول علیت اراده اند ومتعلق به موجودات عاقل و از طرف دیگر این افعال به عنوان حوادثی که در جهان توسط انسان رخ می دهد متعلق به عالم حس و نهایتاً متعلق به جهان پدیدار هستند. به این جهت قواعد عقل عملی فقط با توجه به مقولات فاهمه امکان تحقق ندارند. پس عملکرد اختیاری عقل عملی دارای مقولاتی است معادل مقولات فاهمه که کانت آنها را «مقولات اختیار» نامیده است. این مقولات با توجه به دو مفهوم خیر و شرّ که از متعلقات عقل عملی است تنظیم شده است. مقولات اختیار عبارت اند از:
1. مقولات کمیت:
ذهنی طبق قواعد رفتار یا اصول اخلاقی (24)عینی طبق پند و اندرزها (25) (دستور العمل ها)
اصول پیشینی اختیار (قوانین) که هم ذهنی هستند و هم عینی
2. مقولات کیفیت:
قواعد عملی امر (26)قواعد عملی نهی(27)
قواعد عملی استثنا(28)
3. مقولات نسبت:
نسبت فردیت یا شخصیت(29)نسبت به شرط فرد یا شخص
نسبت متقابل یک شخص به شرط شخص دیگر
4. مقولات جهت:
تجویز و تحریم(30)تکلیف و مقابل تکلیف
تکلیف تام و ناقص
مقولات دوازده گانه ی فوق از لحاظ عقل نظری مربوط به مقوله ی علیت اند که در اینجا البته علیت اراده است.
د - قلمرو غایات. از اینکه هر موجود عاقلی در اخلاق غایت است نه وسیله و از این که عقل عملی از طریق اراده ی تشریع قانون می کند و اراده تابع قوانین خود است و از خارج چیزی بر او تحمیل نمی شود، مفهوم تازه ای به نام «قلمرو غایات» مطرح می شود (ملکوت غایات نیز گفته اند). مقصود از قلمرو غایات، وحدت و انسجام موجودات عاقل در یک جامعه است. هر موجود عاقلی از دو جهت عضو این قلمرو است: اول اینکه تابع قوانین آن است دوم اینکه واضع و شارع قوانین آن است. چون هر اراده ای در این قلمرو، خود وضع قانون می کند حاکم این قلمرو است و تابع اراده ی دیگری نیست. کمال مطلوب اخلاق این است که قلمرو غایات در جامعه تحقق یابد یعنی وضع و موقعیت جامعه طوری باشد که هر یک از افراد در وضع قوانین شرکت کند و از این طریق به آزادی کامل نایل آید.
کانت در ادامه ی بحث خود پیرامون اختیار می گوید اختیار شرط امکان امر مطلق یا قانون کلی اخلاق است. از طرف دیگر امر مطلق الزام آور و تعهد ساز است و این الزام و تعهد که با لفظ «باید» تعبیر می شود تکلیف را مطرح می کند وتکلیف بدون اختیار بی معنی است. اختیار را با استدلال عقل نظری نمی توان اثبات کرد یعنی آنچه در توجیه وتأیید اختیار می گوییم به معنی اثبات برهانی آن نیست بلکه اختیار از لوازم عقل عملی است که در عمل اثبات می شود. یعنی وقتی از طریق عقل عملی اراده می کنیم و تصمیم می گیریم، اختیار خود را در این امر به وضوح در می یابیم.
ز- فضیلت و سعادت و ارتباط آنها با خیر اعلی. کانت می گوید عقل عملی در جستجوی خیر اعلی و خیر اعلی شامل فضیلت و سعادت است. به این معنی که کسی می تواند به خیر اعلی دست یابد که فضیلت و سعادت هر دو را جمع کرده باشد. کانت پس از بحث مفصلی دراین زمینه به این نتیجه می رسد که رابطه ی فضیلت و سعادت رابطه ی علت ومعلول است یعنی فضیلت علت سعادت است. فضیلت خود از طریق ادای تکلیف حاصل می شود. یعنی فصیلت در ادای تکلیف است. اما این قضیه که «فضیلت علت سعادت است» به تجربه قابل اثبات نیست. زیرا چه بسا تجربه خلاف آن نتوان او را سعادتمند تلقی کرد. پس تجربه نمی تواند مثبت این قضیه باشد. از طرف دیگر این قضیه از ضروریات عقل عملی است. به این معنی که عقل عملی طبیعتاً درجستجوی خیر اعلی است و خیر اعلی بدون اجزاء اصلی آن یعنی فضیلت و سعادت تحقق نمی یابد. پس این مشکل را چگونه باید حل کرد؟ کانت می گوید قضیه ی «فضیلت علت سعادت است » فقط به شرطی کاذب است که هستی خود را به جهان محسوس (31) و عالم پدیدار (32) محدود کنیم. اما اگر بپذیریم که ما به جهان معقول وعالم ذوات (33) تعلق داریم، سعادت می تواند در آن عالم تحقق یابد. دراینجا کانت به مفهوم خلود نفس یا بقای نفس (34) می رسد و فرض آن را از لوازم عقل عملی وتکمیل اخلاق می داند. باید نفس در جهان معقول باقی باشد تا سعادت مطلوب را دریابد.
ر- اصول موضوعه ی عقل عملی. کانت سه مفهوم اختیار و خلود نفس و هستی خدا را اصول موضوعه ی عقل عملی می داند. یعنی امکان اخلاق مستلزم فرض این سه اصل است. این اصول را درعقل نظری نمی تون اثبات کرد اما عقل عملی فرض آنها را لازم می داند. در مورد اصل موضوع دوم یعنی خلود نفس کانت می گوید فضیلت حقیقی عبارت است از انطباق تام و کامل با قانون اخلاقی. هر گاه این انطباق تحقق یابد فضیلت کامل است و موجب حصول سعادت می شود. اما چنین انطباقی دراین جهان ممکن نیست و اگر انسان در مقام سعی وکوشش برآید بنا به ضرورت عقل عملی نهایتاً باید، به این مقام برسد. پس باید تحقق آن در جهان دیگر باشد واین امر مستلزم بقای نفس است پس اعتقاد به بقای نفس از نتایج تخلق به اخلاق حسنه است.
سومین موضوع عقل عملی، خداست کانت می گوید سعادت عبارت است از دست یابی موجود عاقل به حالتی که در آن طبیعت مادی تماماً مطابق میل و اراده ی او جریان یابد. اما انسان خالق جهان نیست تا همه چیز را مطابق میل خود به جریان آورد. اگر بین فضیلت و سعادت یک رابطه ی پیشینی ضروری برقرار است، به این معنی که فضیلت باید علت سعادت باشد، « باید وجود علتی را برای کل طبیعت فرض کنیم که متمایز از طبیعت و متضمن نسبت سازگاری سعادت با فضیلت باشد.» و آن علت خداست.
پی نوشت ها :
1. epistemology
2. rationalism
3. empiricism
4. skepticism
5. knowledge
6. a priori
7.categories
8.time
9.space
10.quantity
11.quality
12.relation
13.modality
14.a posteriori
15.Critique of Practical Reason
16.Groundwork of the Metaphysic of Morals
17. چنین تمایزی را قبل از کانت ابن سینا برای عقل قائل شده است.
18. phenomenon
19.appearance
20.noumena
21. illusion
22. antinomy
23. free will
24.maxims
25.precepts
26.commission
27.omission
28.exception
29.personality
30.forbidden
31.sensible world
32.phenomenal world
33.noumenal world
34. immortality of the soul
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}